×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true

ویژه های خبری

true
    امروز  جمعه - ۷ اردیبهشت - ۱۴۰۳  
true
false

به گزارش رخداد شمال ؛ به بهانه سی و هشتمین سالگرد شکست حصر آبادان و به یاد شهید رمضانعلی عشوری که در حصر آبادان چلچراغ آسمان شد.

سی و هشت سال است که بی تاب توام،سی و هشت سال است که شوق خنده از دلم نمی جوشد،سی و هشت سال است که کسی از عقده دلم ،گره نگشوده.

سی و هشت سال است که در اشک غم نشسته ام و محفلم گریان است. سی و هشت سال است که چون زورقی بشکسته به دنبال ساحلم.

سی و هشت سال است که از پر کشیدنت در آن روز بزرگ در اندوه می سوزم. سی و هشت سال است که ……

توعلم بر عرش افراشتی و در ملکوت خدا پر آوازه گشتی،تو عاشق پر زدن بودی و عاقبت به فیض گل شدن نایل شدی. تو که رفتی من از درد و الم آکنده و از بن کنده شدم. تو که کوچیدی،شیرازه ی آرزوهایم از هم پاشید.

سفر که کردی، دیدگانم دیگر از خفتن نصیبی ندارند. تو از ایثار،سرود ساختی. تو مسلح به عشق بودی. تو نشان قافله را چه زود یافتی و چه با شتاب به کاروان سبک بالان پیوستی. تو لبریز از صداقت و شور و تلاوت آیات نور بودی.

سمت نگاهت هماره ستاره باران بود. تو پیک روشن مهر بودی. تو بهاری شدن و هم نفس قناری شدن را دوست داشتی. تو دوست داشتی رود در رود جاری شوی.تو می خواستی دریایی شوی.

تو از “چکل”سرافرازی، از ” خرونرو”صلابت و از “تالار سربند”زلالی آموختی. خوشا به حالت که از خانه تا دشت آرزوهایت پل زدی و بهار شدی. تو همبال ملائک شدی تو بر پشت براق عروج نشستی و بر ستیغ آسمان بال کشیدی. تو از عشیره شمع بودی، چرا که سوختن می دانستی. تو بر فراز بلندای عشق خانه کردی. تو دل به پهنه ی دریای بی کرانه زدی. تو قرینه سحر بودی. تو از نژاد چلچله و از تبار توفان بودی. از صفیر فشنگت، شب از پای در آمد.

به گاه هجرت، آسمان هزار آفرین بر لب داشت و ستاره خوشحال از همسایگی ات. من غریب و خسته در دشت خاطرات،نشانی تو را می جویم، نشانی روزهای خوش با هم بودن را. من هنوز زندانی باغ و اسیر الفت رنگم. من از مه آلود راه می آیم. من با تو حرف های ناگفته و درد های نهفته، بسیار دارم. امشب می خواهم سراغت را از آبادان بگیرم.

آبادان؛شهر غنچه های افسرده، مدفن لاله های آزرده، کوی قبرهای بی عنوان،
آبادان؛شهر ازدحام سنگ مزار، شهر سقف های بی دیوار،مهد دود و باروت و تابوت و زادگاه مردانگی و استواری،شمیم کوچه های آبادان می دادی،وقتی که آمدی انگاری از بهشت آمده بودی، از بهشت آبادان آباد، نگاه که بر پیکر پاره پاره ات کردم، با غربت مجسم غروب مانوس شدم. اینک در لحظه های بارانی ام، تنها قابی از خاطراتت به روی دیوار سیاه خانه ام مانده. عزیز دلم، بیا که یادت هنوز آرامش درد دل تنهاست و جلوه ات در افق خاطره هنوز پیداست. بیا و چهره گلگون خود را از پرده ی خاک بنما که دیده ام رو سوی تو در شوق تماشاست.

مبارک باددت که از قفس خاک رستی و وای بر من که هنوز پای در این سلسله دارم. ما سرسبزی این کرانه را مدیون تو و یارانت می دانیم و نیز پر آبی رودخانه و باغ پر از جوانه را. تو و یارانت در دشت عطش ، سحاب را معنا نمودید، آیات سپید آب را و حرف دل آفتاب را.

شهیدم!دستم را در دستت بگیر و نظری کن تا از این قفس تنگ ، پر بگیرم و در کنارت هوای لطیف بهاری را زیارت کنم.

سی و هشتمین سالگرد عروج شهید رمضانعلی عشوری گرامی باد.
تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۷/۵
محل شهادت:آبادان_فیاضیه عملیات شکست حصر آبادان
یاد و نامش گرامی

false
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false